دلتنگیها ودلنوشته های احسان برای فرزان
عاشقانه های دل برای بهترین معشوق دنیا
1. شاد باشیم . مثبتنگر باشیم . مشوق همسر خود باشیم . ارتباط کلامی و عاطفی خود را حفظ کنیم . محیط خانواده را با صفا کنیم . با یکدیگر مشورت کنیم . الگوی خوبی باشیم . با جملات زیبا از همسر خود دلجویی کنیم
. با همسرمان صادقانه رفتار کنیم . تعصبات غلط و افکار مزاحم را از خود دور کنیم جمعه 22 شهريور 1392برچسب:, :: 11:49 :: نويسنده : احسان
دلم همچو اسمان سه شنبه 19 شهريور 1392برچسب:, :: 22:49 :: نويسنده : احسان بنام صابر صبردهنده سکوتی میکنم به یادآرزوهایم یالاترازفریاد دو شنبه 18 شهريور 1392برچسب:, :: 18:1 :: نويسنده : احسان سلام باران.ابرهای بهاری کجارفته اند که دلم بازهم بهانه آن باریدن!آن طراوت وآن سرسبزی دلنشین بهاررا بهانه میکنند.کجاست آن باران ها وآن ابرها؟ابرهای دلمان هستند اما نمیدانم چرابغض کرده اند وخود راآزاد نمیکنند ازآن همه هیاهو. .سلام طراوت بهاری؟کجایی؟که این روزها دیگرابرها هم ترجیح داده اند بغض خودرافروبرند ومارامهمان آن طراوت پس ازباران نکنند.دلم خیلی بدجورگرفته........ آخه نتیجه تموم خوبیهایی که خالصانه داشتم رادیدم سه شنبه 12 شهريور 1392برچسب:, :: 22:52 :: نويسنده : احسان
سلام روزگاری که دیروز!امروز وفرداهایم شدی!آری یادم هست وتاابد درخاطرم نقش بست آن روزها وحال این روز ها درست درخاطرم هست وخواهدبود .....درست همین روزابود که روزایه عاشقی بود درست خوب یادمه تک تک همی روزای عاشقی روکه لحظه بلحظش چی بود وچطورگذشت. درست یادمه توهمین روزادرست دوسال پیش بود که.... درست یادمه همون حرفایه اونشبو....درست یادمه اونروزایه اول دقیقا چه حرفهایی زده شد.... درست یادمه اونروزایه اول ازچه معیارهایی گفته شد؟اعتقاداتمون چطورشناخته شد؟ درست یادمه اون حرمت گذاشتنایه روزایه اول... جایی که برای عقاید وارزشهای طرف مقابل ارزش قایل شدنا.... راستی یه سوال ؟ماآدما چرا تورفتارامون طوری رفتارمیکنیم که تعارض هست؟ دقت کردین درست چنددقیقه یاچندساعت قبل یا بعدهمیشه وقتی به یک درب میرسیم وشخصی رامیبینیم به نشونه احترام کلی تعارف میکنیم وبظاهر حرمت قایل میشیم که اول شملبفرمایین وکلی ازاین تعرفایه روزانه خواهش میکنم.اختیاردارین و.... ولی درست همون چنددقیقه یاساعت قبل وبعد ازاون تعارف کردنا واحترام گذاشتنا درست نموداین مساله وارزش وحرمتیکه برای دیگران راقایل میشیم طوردیگه وبشکل متضادگونه دیگه ای بروزمیدیم. کمی فکرکنین....آفرین مثلا تورانندگی هامون....درسته همیشه حق باماباید باشه....واقعا اینجایاهرجای دیگه اززندگیمون ازاون دربها موقعیتی متفاوترمیتونستن داشته باشن....چراحرمت نگه داشتنای این دوره زمونه باید اینطورباشه؟؟؟ واقعاچرا؟؟؟ آیا واقعا همیشه همون چیزی که برای ماارزش واعتقاد هست برای دیگران هم باید همون ارزش قراربگیره اون هم به اجبار؟؟؟ چراگاهاماآدما باغروریکه درمسایل زندگی ازخودمون نشون میدیم اون تعارف واحترام دم درب رو جای دیگه ای نشون نمیدیم.؟ چراهمیشه باغروربیش ازحدی که ازخودمون نشون میدیم ماآدما بیشتراوقات باید قلب اون کسایی روبشکنیم اون هم به بدترین شکل ممکن.کسایی که باتمام وجوددوسمون دارن؟؟؟ واقعاچرا؟؟؟خداازت میخوام که به همه ماآدماقدرت داشتن این بینش صحیح رابدی که همیشه بواسطه غرورمون همیشه همه اونچیزهایی که مافکرمیکنیم صحیحه را نداشته باشیم...بواسطه اونکه ارزشهای ماتامین نشده باشند حرمتهارونشکنیم. چراواقعااین روزها باید انقدر قلبهابشکنن اون هم بواسطه غرور وبینش ناصحیحیکه ماداریم ازخودمون؟ چی میشد واقعاجای اون غرورهای کاذب وکشنده گاهی به این فکرمیکردیم که آیاواقعا من دارم درست عمل میکنم؟ گذشتهایی راکه شخصیکه دوسمون داشته رابیادبیاریم؟چه گذشتهایی میتونست بخاطرمن نباشه تواین راه ولی بخاطر این من گذشت نگذشت.چه گذشتهایی ما میتونستیم داشته باشیم ونداشتیم؟؟؟ خدا خودت کمکم کن که من ازاون دسته آدمهایی نباشم که همیشه همه چیزروولوازسرغروربرای خودم بخوام. خداخودت کمکم کن که همیشه آدمارابخاطر اون چیزی که هستند دوست داشته باشیم نه اینکه بواسطه اون چیزهایی که مادوست داریم اونهاهم دوست داشته باشن... خدامیدونم که مثل همیشه صدامومیشنوی ولی ازت میخوام بازهم کمکم کنی..چون اینروزاخیلی خستم.... چون خاطراتی خسته کننده روح وجسمم شدند که روزگاروعمری برای خودم توی ذهن همیشه تحقق بهترینهاش روآرزوداشتم. ودرطول زندگی تلاشم روهم کردم.خودت میدونی خدا. خدادلم میسوزه که کسی روباتموم وجوددوست داشتم وهمیشه اون راهمونطورکه بود دوستش داشتم.نه بواسطه اون چیزی که دلم میخاست باشه. دلم میسوزه ازاینکه برای تک تک لحظات زندگی مشترکیکه توذهن وباورم ساخته بودم وبه تبع اون برای رسیدن به اون زندگی شیرین تلاشموکردم.ودرآخر مزدتموم اون تلاشها بی حرمتیهایی بود که برای اعتقادات وارزشهام بوجوداومد.دلم میسوزه ازاین که همیشه دلم میخاست پرده حرمت نه تنها درزندگی مشترکم بلکه باتموم آدمهای اطرافم برقرار باشه. دلم میسوزه خدا.....راستی میشه ازاون پمادهای سوختگی که خودت میدونی وتویه هیچ داروخونه ای توکره زمین نمیتونم پیداکنم برام بفرستی؟؟؟....پول وچیزباارزشی ندارم که برای اون پمادسوختگی بخوام بدم ....خداجون فقط یه دله شکسته وچندقطره ای اشکو یه دل غمزده دارم!!!!راستی به دردت میخوره؟؟؟؟؟؟
سه شنبه 12 شهريور 1392برچسب:, :: 18:40 :: نويسنده : احسان دلم شکست چون تموم اون شناختیکه ازتووخودم واعتقاداتم داشتم ازبین رفت... این روزا یادآورهمون روزاست.... درسته الان درست دوسالی ازاون شب جلسه میگذره وچندروز دیگه میرسه همون روزی که برای اولین بار....درست یادم هست اونشب چه حرفایی زده شد...چه اشکهایی ریخته شد... درست یادمه اون روزایه اول روچطوراحترام گذاشتن هارو.... درست یادمه اون روح لطیف ودوستداشتنی را.....
همون روزی که همیشه تویه تقویم زندگیم میخاستم ثبت شده بمونه وهرروزوهرماه خاطراتیکه برامون رقم میخوره دلچسبتر ورنگارنگترباشه......... افسوس...... بواسطه اون شناختیکه داشتم ازت وبعدها دیدم که ای وای من.......الان سرد سرد سرد شدم..... منیکه همیشه قلبم تموم طول دوران زندگیم برای داشتن یک عشق گرم به کسیکه محبوب دلم قراربود باشه جوش وخروش داشت.... ازت ممنونم بخاطرهمه اونچیزی که هیچ وقت نمیخاستم سهم زندگیم باشه.... جمعه 8 شهريور 1392برچسب:, :: 8:23 :: نويسنده : احسان خداوندا این چیست در وجود من که مرا همچون امواج خروشان در یا برای رسیدن به ساحل خویش به تلاطم می اندازد...
زنده نگه می دارد...
حتی برای لحظه ای برای خود بودنم را... خداوندا امده ام بی انکه خود خواهم،بی انکه مرا بخواهند....
برا ی زیستن،نه برای خود ،برای وجود دیگر،وجودی مثل خودم ،از جنس خودم ،از فکر خودم، از درد خودم...
من روشن نگه میدارد.
سو میزند را دیگر نمی یابم.
مرا به تو و تو را به من بازمیگرداند.
به ان کس ببخش که زندگی را به من بخشیده....
شنبه 19 مرداد 1392برچسب:, :: 22:7 :: نويسنده : احسان خدایا بگذار تا بگریم... مرا به آتش میکشد،مرا از هستی تو به نیستی خود میکشاند را از این دالان تنگ و خفقان که جز ناقوس مرگ نیست،همچون آتش فشان پر درد فریاد کنم ... خداوندا من به دنبال اشک هایم روانه میشوم،میروم،میروم و میروم... تا افق... تا انتها... زیستنم بشوییم. رفتن.... خدایا تنها آمده ام،بگذار تنها روم.بگذار من و تنهایی خویش این سفر را به پایان رسانیم. بستان.... تنهایی هم سراغم را نمیگیرد، خدایا من بدون تنهاییم، هیچ ام، تنهاییم وباز تنهایم... رفتنم نیست... تنهایی خویش بمیرم... شنبه 19 مرداد 1392برچسب:, :: 22:2 :: نويسنده : احسان
این هم رسم روزگارست کسی راکه عاشقانه وخالصانه دوستدارش هستی آوای دلت را گونه ای دیگر استجابت میکند..... آنهاوچیزهایی که فرزان مرا ازمن گرفتند بدانند که عشق من راازمن نتوانستند که
بگیرند.....
آنها وچیزهایی که فرزان مراازمن گرفتند بدانند وآگاه باشند که عشق و تمام امیدزندگانی من فرزانه تابه ابد درقلب احسانش جای دارد....
آنها وچیزهایی که فرزان مراازمن گرفتند بدانند وآگاه باشند که قانون طبیعت روزی این جفای را صدامیکند وغریبانه مینوازد آنچه را که امروزبرای دل عاشق احسان سازنمودند.....
حال آنها وچیزهایی که محبوب دلم راازمن جداساختند بدانند که روزی روزگار غریب
خواهد نوازید........
چون دلی عاشق راشکستند......
ای دل تا به کی صبوری از فراق دلبرودلدار.......
تا به کی ساعتها برای محبوب دل دلنوشته ها گفتنها ونبودنها وشکنجه ها ...
ای دل تابه کی صبوری......
دیگر خسته شده ام دنیا.......به ایست که میخواهم پیاده شوم.......... آری فرزان همیشه دوست داشتنی ام .......
بیاد روزهایی که دلم میخاست باهم باشیم ودرکنار هم.......
گل همیشه بهارزندگانی احسانش فرزانست وفرزانست وفرزان.............
تمامی گلهاتقدیم به زیباترین گل دوست داشتنی دنیا فرزانه عزیزم
فرزانه من ای گل همیشه بهار احسان یادش بخیر درست همین روزها بود که....
زمردنگین زیبای احسان گلی بوده همیشه بانام فرزان
سه شنبه 19 مرداد 1392برچسب:, :: 20:12 :: نويسنده : احسان
خاطرات نه سر دارند و نه ته ...بی هوا می آیند تا خفه ات کنند . . . در زندگـﮯ بـرآﮮ هر آدمـﮯ ! پنج شنبه 17 مرداد 1392برچسب:, :: 22:54 :: نويسنده : احسان
پنج شنبه 17 مرداد 1392برچسب:, :: 22:53 :: نويسنده : احسان پنج وارونه چه معنا دارد؟ پنج شنبه 17 مرداد 1392برچسب:, :: 22:39 :: نويسنده : احسان بنام صابرصبردهنده
چهار شنبه 16 مرداد 1392برچسب:, :: 19:40 :: نويسنده : احسان مرا در روزی بارانی دفن کنید تا آتش قلبم خاموش گردد و در
سه شنبه 15 مرداد 1392برچسب:, :: 19:4 :: نويسنده : احسان به رسم آن روزها میگویم که یادش بخیر... آری درخاطرم ماندگارهست برای همیشه ... افسوس که آنچه درخاطرم میپنداشتم .... افسوس وهزاران افسوس..... یادم هست خاطره آن روزازشهریورماه را....یادم هست تمام آن خاطراتی که گذشت......... یادم هست که همه جا میخواستم که با تمام وجود برایش باشم.... یادم هست وخواهد بود که چگونه عشق رادرهمین حوالی بر دارزدند..... یادم هست که چگونه برایم ارزشمند گونه دوستداشتنی بود وبه پاس همین رسم گونه ای دیگر با من...... خاطرم هست تمام خاطرات شیرین روزهایی که گذشت وتمام آنچه وتمام برنامه هاییکه که میخواستم برای داشتن یک زندگی شیرین برای اوباشد ودرآینده برای شیرینتر شدن روزها وشبهایی که به انتظار آمدنش نشسته بودم وبرنامه ریزی کرده بودم.... براستی چرا وبدینگونه برای عشق ارزش قایل میشویم ما آدمها.............. چگونه استـــ حال من… شنبه 11 مرداد 1392برچسب:, :: 11:46 :: نويسنده : احسان میدونی چرا میگن” دلت دریا باشه” پنج شنبه 3 مرداد 1392برچسب:, :: 21:15 :: نويسنده : احسان می خواهیم به شما یاد دهیم که کاری کنید صفرهای پول های خارج از بانک شما از صفرهای پول هایی که همسرتان در بانک دارد بیشتر شود، می خواهیم به شما بیاموزیم چگونه همسر و خانواده تان را پولدار کنید. تخصص شوهر شما چیست؟ پنج شنبه 3 مرداد 1392برچسب:, :: 21:3 :: نويسنده : احسان یادمان باشد اگر کسی دلبسته ماشد...یادمان باشد وقتی عاشقانه مارامیخواهد ووقتی تمام زندگی اوشدیم راحت ازاوعبورنکنیم... یادمان باشد وقتی برای او همه زندگانی اش خطاب میشویم اوراازخود نرنجانیم...شاید ما تمام امیدزندگانی اوباشیم.... یادمان باشد برای عشق اوارزش قایل بشویم وازاوبابی رحمی عبورنکنیم.... یادمان باشد شاید ماتنها دارایی زندگی اوباشیم وتنها امید زندگی برای او...... یادمان باشد وقتی او قدم بقدم برای ماعاشقانه وقت میگذارد بیشک تمام زندگی او شده ایم .... یادمان باشد برای عشق او ارزش قایل باشیم چون اگر بشکند بدجورشکسته است.... درست مثل من که دردانه دلم راکه فکرمیکردم برایم ارزش واحترام قایل هست مراارزان ارزان فروخت و اینگونه مزد عشق ومحبتیکه به تنها امید زندگانی ام راداشتم پاسخ داد..... براستی کاش این درد نصیب هیچکس نشود..... دلخونترین مجنون دنیا نام ....است......... چهار شنبه 2 مرداد 1392برچسب:, :: 22:20 :: نويسنده : احسان خانم ها بخواننـد (۶۰ توصیـه همسرانـه)نیازهای مردان و زنان در بعضی جهات مشابهند ولی از آنجا که مردان، مریخی و زنان، ونوسی هستنددر یکسری موارد نیز با یکدیگر تفاوت دارند. همه ما انسانها ذاتا دوست داریم مورد توجه و احترام قرار بگیریم.اگر ما با نیازهای دو طرف آشنا باشیم مسلما روابطمان با همسرمان رو به بهبود می رود.وقتی مردی از جانب همسرش مورد احترام قرار می گیرد، به تدریج سعی می کند تبدیل به شخص برتری شود.احترام یکی از فاکتورهایی است که اغلب مردان به آن توجه بسیاری نشان می دهند. عشق و احترام برای یکمرد تقریبا هم معنی است. بدون شک با انجام روش های زیر شگفت زده شده و شاهد نتایج باورنکردنی آنخواهید بود:۱. اجازه دهید متوجه شود چقدر وجودش برای شما اهمیت دارد.۲. حتی اگر با شما مخالفت می کند، باز هم به صحبت های او گوش دهید.۳. از او تقاضای کمک کنید.۴. به او بگویید که او را دوست دارید و به وجودش افتخار می کنید.۵. بگذارید برای خود سرگرمی داشته باشد.۶. به او اعتماد داشته باشید.۷. وقتی با هم بیرون می روید، درباره مشکلات صحبت نکنید.۸. بر روی اعمال خوب او متمرکز شوید.۹. به علایق او احترام بگذارید.۱۰. وقتی به منزل برمی گردد، خوشحال باشید.۱۱. اجازه دهید نیم ساعت بعد از کار استراحت کند.۱۲. به هیچ یک از اعضای خانواده اجازه ندهید به او بی احترامی کند.۱۳. در مقابل کسی که به او بی احترامی می کند بایستید.۱۴. از تلاشی که برای زندگی تان می کند قدردانی کنید.۱۵. در کارهای تان با او مشورت کنید.۱۶. برای رسیدن به اهدافتان با هم برنامه ریزی کنید.۱۷. بیش از اندازه کار نکنید، برای او نیز وقت بگذارید.۱۸. اگر مرتکب اشتباهی شد، او را ببخشید.۱۹. طوری رفتار کنید که به او نیاز دارید.۲۰. تمام اوقات فراغت او را با کارهای منزل پر نکنید.۲۱. مغرور نباشید و اشتباهات تان را بپذیرید.۲۲. وقتی دچار استرس است او را آرام کنید.۲۳. اگر مشغول صحبت با شماست، گوش کنید و با طرح چند سوال به او نشان دهید که کاملا به او توجه دارید.۲۴. به خاطر زحمتی که می کشد از او سپاسگزاری کنید.۲۵. به دلیل هر آنچه که هست به او افتخار کنید.۲۶. حرف های تان را با عشق بیان کنید.۲۷. وقتی با او هستید پرانرژی باشید.۲۸. از او انتظار نداشته باشید تمام وقتش را برای انجام کارهای شما صرف کند.۲۹. از اینکه فرد خوبی است ابراز خشنودی کنید.۳۰. حتی در غیاب او، جلوی دیگران از او به خوبی یاد کنید.۳۱. احساسات تان را با او در میان بگذارید ولی آن را به طور خلاصه بیان کنید.۳۲. حداقل سه مورد از کارهای خوبش را به او گوشزد کنید.۳۳. در مقابل دیگران به او افتخار کنید.۳۴. صبح ها با او بیدار شوید حتی اگر مجبور نباشید زود بیدار شوید.۳۵. در مواقع سختی پشتیبان او باشید.۳۶. او را در هر شرایطی بپذیرید و هرگز از خود نرانید.۳۷. وقتی عصبانی است به او گیر ندهید.۳۸. به او کمک کنید به اهدافش برسد.۳۹. به او کمک کنید عادات بدش را ترک کند.۴۰. دیگران را با او مقایسه نکنید.۴۱. از کارهایی که در منزل انجام می دهد، تشکر کنید.۴۲. پیش از تصمیم گیری های مهم با او مشورت کنید.۴۳. توانایی های او را دست کم نگیرید.۴۴. حرفتان را مستقیم بزنید و از حاشیه رفتن بپرهیزید.۴۵. حتی اگر از هم فاصله دارید، توجه تان را به او نشان دهید.۴۶. با او دعوا و مشاجره نکنید.۴۷. با او مودب و مهربان رفتار کنید.۴۸. برای هر موضوعی او را سرزنش نکنید.۴۹. وقتی کار اشتباهی می کند، به او نگویید: به تو گفتم اینطوری می شود!۵۰. بر سر پول با او دعوا نکنید، او خود نسبت به این موضوع احساس مسئولیت می کند.۵۱. با او به پیاده روی بروید.۵۲. خوبی های او را بزرگ و بدی هایش را کوچک جلوه دهید.۵۳. از او انتظار نداشته باشید بتواند فکر شما را بخواند، او این توانایی را ندارد.۵۴. اگر می خواهید وسایل یا کاغذهایش را دور بیندازید، ابتدا از او بپرسید.۵۵. به تناسب اندامتان اهمیت دهید.۵۶. ظاهرتان را برای او بیارایید.۵۷. اگر از دست او عصبانی هستید، با او قهر نکنید.۵۸. بهترین دوست او باشید.۵۹. تنها به خاطر وجود خودش به او عشق بورزید.۶۰. با احترام با او رفتار کنید.چهار شنبه 26 تير 1392برچسب:, :: 19:11 :: نويسنده : احسان چرا حلقه ازدواج باید در انگشت دوم قرار گیرد؟ ۱-ابتدا کف دو دستتان را روبروی هم قرار دهید و دو انگشت میانی دست های چپ و راستتان را پشت به پشت هم بچسبانید. ۲-چهار انگشت باقی مانده را از نوک آنها به هم متصل کنید ۳- به این ترتیب تمامی پنج انگشت به قرینه شان در دست دیگر متصل هستند ۴-سعی کنید انگشتان شصت را از هم جدا کنید. انگشت شصت نمایانگر والدین است. انگشت های شصت می توانند از هم جدا شوند زیرا تمام انسان ها روزی می میرند. به این صورت والدین ما روزی ما را ترک خواهند کرد. ۵-لطفا مجددا انگشت های شصت را به هم متصل کنید. سپس سعی کنید انگشت های دوم را از هم جدا نمائید. انگشت دوم (انگشت اشاره) نمایانگر خواهران و برادران هستند. آنها هم برای خودشان همسر و فرزندانی دارند. این هم دلیلی است که انها ما را ترک کنند.
۶ -اکنون انگشت های اشاره را روی هم بگذارید و انگشت های کوچک را از هم جدا کنید. انگشت کوچک نماد فرزندان شما است. دیر یا زود آنها ما را ترک می کنند تا به دنبال زندگی خودشان بروند. ۷-انگشت های کوچک را هم به روی هم بگذارید. سعی کنید انگشت های چهارم (همان ها که در آن حلقه ازدواج را قرار می دهیم) را از هم باز کنید. احتمالا متعجب خواهید شد که می بینید به هیچ عنوان نمی توانید آنها را از هم باز کنید. به این دلیل که آنها نماد زن و شوهری هستند که برای تمام عمر به هم متصل باقی می مانند. عشق های واقعی همیشه و همه جا به هم متصل باقی می مانند. شصت نشانه والدین است انگشت دوم خواهر و برادر انگشت وسط خود شما انگشت چهارم همسر شما و انگشت آخر هم نماد فرزندان شما است. (برگرفته از اساطیر چینی)
دو شنبه 24 تير 1392برچسب:, :: 22:7 :: نويسنده : احسان صدف همیشگی زندگانی ام سلام! سلام فرزان زیباونازنینم!امیدوارم که حالت خوب باشد ودرزندگی چیزی جزشادی وموفقیت نصیبت نشود. هرچندکه این روزها برای احسانت بسیارسخت ونفسگیر میگذرد.امیدوارم تواینگونه غم سراغت نیاید.
یادش بخیر...!!!وقتی یاد خاطرات خوش روزهایی که باتوگذشت ..یادش بخیر آن روزها وشبهاییکه باتو قرارمیگذاشتم. بعد دیدن تومهربان همیشه دوست داشتنی ام تمام وجودم سرشارازآرامش وشادی بود.
یادش بخیر شبهاییکه خسته و دیرازسرکاربه خانه برمیگشتم تنهاوتنهابه عشق رویایی که همیشه آرزویش راداشتم زودتربرسد آن ایامیکه توباشی درخانه مان. بیایم وعاشقانه نوازشت کنم وباهم کمی حرف بزنیم وتوبرایم از حال واحوال آن روزکه برایت گذشت بگویی ومن نیزباتودردودل کنم.
فرزانه ام یادش بخیر آن صبحهای زودیکه شب قبلش خسته ودیرهنگام ازسرکاربرگشته بودم ولی تنها عشق دیدن تو وبه بهانه رساندنت به سرکلاس وکار زودهنگام ازخانه بیرون میزدم وباکلی شادی وخوشحالی ازاینکه معشوقه نازنینم راحتی برای لحظاتی ولوکوتاه خواهم دیدبه دنبال تومی آمدم.
ازطرفی وازهمه مهمتر اینکه دلم راضی نمیشد آن صبح زود همسرعزیزترازجانم تنها ازخانه بیرون بزند... یادش بخیر...وقتی خوشحالی وشادی رادر چشمانت میدیدم وحس میکردم باتمام وجود احوال روزگارباب میلت بوده تمام غمهایم راازیاد میبردم.وبیشتراز همه وقتی که خودم دلیل شادشدنت شده بودم که دیگر هیچ..تمام خستگیهایم ازمیان میرفت. فرزان عزیزمتوتکستاره زندگانی من شدی وتمام وجودم راازآن خودنمودی .همه خوشیها وشادیها وهمه آنچه دلنشین هست درکنارتوبرایم معناپیدامیکرد.بابودن تودر زندگانی ام شوروهیجان وتلاش وصف ناپذیری پیداکرده بودمومیخواستم که تمامی پلها وسختیهاراباتلاش وموفقیت بپیمایم.چون توراداشتم.
واین باورباورراداشتم که عاشقانه هم رادوست داریم و برای هم قوت قلب هستیم برای یکدیگر ارزش واحترام خاصی قایل هستیم .این باورزندگانی من بود...
دلم میخواست که توهم پلهای موفقیت رایکی یکی طی کنی وکسیکه استوارازتودراین راه حمایت میکند من باشم. فرزانه ام این باور من بود ...که میخواستم توتنها فقط مانند خیلیهای دیگرکهفقط وفقط ازدواج میکنند ودیگر هیچ... وازدواج برایشان میشود کوچه بن بستی برای نرسیدن به موفقیتها...نباشی.
وفعل ازدواج برایت گونه ای دیگرصرف شود....باورمن اینست که زن وشوهرچنان بایدبرای هم باشند که بازمان گذراگر بازهم به زمان عقب بازگردند وپسرازدخترخاستگاری کرد دخترباکمال میل وبدون لحظه ای درنگ پاسخ دهد . وبالعکس دخترنیزبگونه ای رفتارکرده باشد که بازهم پسر عاشقانه وباکمال میل همسرش راخواستگارباشد. یادت هست که میگفتم هرازچندگاهی میخواهم بازتوراخواستگاری کنم؟؟؟؟
چقدربه عشق فراهم نمودن یک زندگی شیرین وآسوده باتواینطرف آنطرف تلاش میکردم...چقدراینطرف آنطرف تلاش برای وام گرفتن داشتم .... تنهاوتنهابه دلیل بودن اینکه تودرزندگانی ام بودی ومیخاستم باکمترین زمان تو هم دغدغه نداشتن یک سقف رانداشته باشی.
اینجابود که آمدم وباتومشورت نمودم تاکه آن امتیاز آپارتمان راخریداری کردیم. باچه تلاشی معوقه هارا سعی داشتم بدهیم تاکه زودتر نیزصاحب یک خانه بشویم واین خانه باشد کانون عشق ومحبت ...دلم نمیخواست که تودغدغه اجاره نشینی را داشته باشی ومن مصمم براین بودم که صاحبخانه باشیم.. این روزها معوقه ها پرداخت ودفترچه آن نیزباید بنام شود...دلم میخاست آن رابنام همسرعزیزم باشد... امااین روزها دیگرهیچ شادی درزندگی نمیتوانم داشته باشم چون تمام باورهایم وشناختیکه ازعشق بدست آورده بودم شکست.
دیگرهیچ شادمانی هم ندارم ازباب اینکه صاحبخانه شوم چون آنچه مراشادمیکردبودنت درزندگی ام بود. خدامیداند که چقدربرایم عزیزبودی وهنوزهم عزیز هستی باآنکه سخت مرا درخودوباورهایم شکستی. خدامیداند فرزانه ام وقتیکه بتومیگفتم جزتونمیتوانم کسی رادوست داشته باشم واقعیت داشت.توخودمیدانستی که احسانت از دروغ گفتن چقدرسخت بیزاراست.یادت باشد آن روزهای اول آشنایی ازتوچه خواستم؟وبتوگفتم که ازدروغ بیزارم. برای همین است که میگویم نمیتوانم جزتوکس دیگری رانمیتوانم دوست داشته باشم.
چون وقتی به تومیگویم دوستت دارم دیگرنمیتوانم به کس دیگراین رابگویم که دوستش دارم. چون بیشک به اودروغ گفته ام.چون تنهاوتنهاتورادوست دارم.
حال که روزگار وغرور بین مااینگونه چنین جدایی انداخته شایدباخودت بگویی اوهم باشخص دیگری ازدواج خواهد نمود.
ولی واقعیت چنین نخواهد بود. ولی امیددارم وآرزوبرایت که هرچه که خواهانش هستی ودوستداری به آن برسی فرزانه ام.
این روزهاکه واپسین روزهای سن27سالگی رانیزپشت سرمیگذارم ودوری وجدایی ازتو هم مرا سخت آزارمیدهد اینگونه میگویم احسانیکه عاشقانه دوستدارآن بود که زود به زندگانی اش سروسامانی بدهد ویک زندگی شیرین رابرای همسرآینده اش
بسازد اکنون 28 سالگی را پست سرمیگذراند وازآن همه تب وتاب ودنیای عاشقانه ای که درذهنش همیشه میخاست بسازد دوردوردورشده است وسهم ازاوعشق تنها همین بود وبس...وتنهادیگرباخاطراتیکه بافرزانه اش گذشت گذران عمرمیکند...
تابه کی؟؟؟معلوم نیست.امابیشک زمانیکه این خلوتکده دل به روزنشد آن روزیاآنشب پروژه نفس کشیدنش به پایان رسیده است. واما آخرین کلام ازاحسان فرزان:فرزانه ام توقوت قلب همیشگی احسانت بوده ای واحسانت باتمام وجود دوستت داشت ودارد.. باآنکه شکستی.... هرچند که میدانم فرزانه این وبلاگ راهم مثل خود من که باغرورزیرپاگذاشت وبدجورشکست سرنمیزنه.ولی برای دلم نوشتم.
بیشتردلم ازآن میسوزدکه ازعقاید واعتقادات وآرزوهایم مطلع بودی وبرایت گفته بودم که باهم به کجادوست دارم برسیم.
دو شنبه 24 تير 1392برچسب:, :: 10:6 :: نويسنده : احسان کوچیک که بودیم ، میگفتن همه رو دوست داشته باشید … یک شنبه 23 تير 1392برچسب:, :: 23:10 :: نويسنده : احسان مرد است دیگر…
قلم را روی کاغذ می گذارم...........برایت چند خطی می نگارم یک شنبه 23 تير 1392برچسب:, :: 22:45 :: نويسنده : احسان سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟ یک شنبه 23 تير 1392برچسب:, :: 22:43 :: نويسنده : احسان درباره وبلاگ این وبلاگ برای کسیکه عاشقانه دوستدارش بودم وهستم هنوز!!!!وتمام وجودم ازآن اوشد راه اندازی شد. برای اوقاتیکه درکنارش نیستم ودلتنگش میشوم برایش مینویسم.ومیگویم که ان لحظات راکه درکنار ت نیستم ومحبتم رانثارت بنمایم بازهم دلتنگ توام ،قدم به دنیای مجازی بگذاروبدان که عاشقانه دلتنگ دیدارتو ام .بی بهانه بگویم نوشتن را دوست دارم بخاطر تو ای صدف زندگانی ام. اماافسوس ...که مرا شکست... من وباورهایم را... آنقدری که فکرمیکردم مرادوست دارد وبرایش ارزش دارم... نداشتم!!دوست داشتن من سبب گشت تا که....... اومرا به رایگان به غروری کاذب بفروشد... حرمتها شکسته شد ....وبی تردید برای شکستن حرمتها بدان شکل پشیمانی به همراه داشته است... حال آنچه که مانده است...یک دل شکسته ودنیایی غریب مانده است! دنیایی رنگین ازخاطراتیکه باهم داشتیم وارزوهاییکه دوست داشتم با هم به انهابرسیم ... شاید از احساسیکه من درقلب وتمام وجودم به او داشتم هیچگاه بحقیقت به یقین نرسید.شاید میگفت که دوست داشتن من را ازاعماق قلب به یقیین وباور رسیده است... اماگمان میکنم که .... فرزانه ام من به حال وهوای همان روزهای عاشقی اینجا می آیم وعاشقانه بازهم ازاحساسم مینویسم!!!!چون تمام دنیای احسانت بوده ای وهنوزهم آن اولینی !!!...این روزها وشبها وسال به سالی که برمن بگذشت با این باور که نبودنهایمان کنارهم باورشدنی نیست برمن بسیارسخت بگذشت... هنوزهم باورم نمیشود که چگونه رفتارشد با این دل احسانت... موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|